انتشار فایلی صوتی از استاد شفیعی کدکنی درباره اهمیت و جایگاه والای زبان فارسی و نواختن زبانهای ایرانی و غیرایرانی رایج در این دیار با بیمهری، واکنشهای گوناگونی برانگیخته است.
مشابه چنین تعابیر و موضعگیریهایی را هرازگاهی در میان برخی اصحاب قلم، روشنفکران و ارباب جراید متعلق به اکثریت زبانی کشور میتوان مشاهده کرد.
با این وجود بر خلاف آنانی که برای توصیف یا تقبیح این وضعیت به ابزارهای مفهومی از قبیل فاشیسم و نمونههای تاریخی از اروپای قارهای و یا خشونتهای زبانی رخ داده در ترکیه معاصر روی میآورند، معتقدم این نمونهها، سنخیت بیشتری با آنچه بیماری «نزدیکبینی یا تفرعن بریتانیایی» خوانده میشود، دارند.
معروف است که انگلیسیها قادر نیستند ورای نوکبینیهایشان به ماهیت متنوع و متکثر کشوری بنگرند که در آن زندگی میکنند و در آن در اکثریت قرار دارند.
این کوررنگی یا نزدیکبینی یا ندانستن یا هر نام دیگری که رویش بگذارید در یک دمکراسی انتخاباتی وجود دارد که البته ربط چندانی به آن ندارد. اما اتّفاقاً به ثبات سیاسی و بردوامی نمونهوار نظام سیاسی بریتانیا نسبت به اروپای قارهای کاملاً بستگی دارد.
دستکم در سیصد سال گذشته که آلمان و فرانسه مسیر مدرنیته سیاسی را با جنگ و انقلاب و تجزیه و تفرقه پیمودهاند، پیوستگی و اتحاد ویژگی اصلی توسعه دولت انگلیسی بوده است. به همین خاطر سردرگمی و نزدیکبینیهای ناشی از وضعیّتهای ثبات طولانیمدت و ابهام میان جزء و كل و اقلیت و اكثریت و حاشیه و پیرامون را نباید دستکم گرفت.
ایران نیز از این نظر تا حدی مانند بریتانیا است. یک دولت تاریخی که علیرغم گسستها و انقطاعها در قرون ماضی و سدههای میانه دستکم نوعی تداوم فرهنگی و در پانصد سال گذشته هم حیات سیاسی بردوامی داشته است.
بیگمان این الگو بهلحاظ جامعهشناسی تاریخی تا اندازهای منحصر بفرد است و نقش زبان فارسی هم در آن شایسته مطالعه است. فارسی در سدههای طولانی هم زبان دیوانسالاری بوده و هم ابزار میانجی میان نخبگان فارس و غیرفارس و هم تعیینکننده ایستارهای زیباییشناختی حاکم در حیات فرهنگی مردمان فلات ایران.
در ابتدای سده حاضر شمسی که دولت تاریخی به دولت ملی تبدیل شد، این موقعیت فرادست زبانی رسمیّت حقوقی هم یافت و از پشتیبانی لایزال قدرت دولتی برخوردار شد.
از نگاه اکثریت زبانی کشور که سدهها به این وضع عادت کرده بودند این یک تحوّل عادی بود، اما در چشم دیگران این سرآغازی دیگر بود و میتوانست خوارداشتی فرهنگی به حساب بیاید.
البته اکثریت زبانی پیشگفته در این نزدیکبینی و ندانستنها تنها نبودند. غربیان نیز برای سدههای متمادی ایران را تنها به عنوان سرزمین پارسیان میشناختند و بعضاً هنوز هم میشناسند.
بعنوان نمونه در سال 1314 که فرهنگستان زبان فارسی مقرر کرد بجای واژه فرنگی پرشیا یا پارس از این بعد در متون غربی از واژه ایران استفاده شود، به یکباره تمامی تداعیات ادبی، فرهنگی و تاریخی این نام در ذهن غربیان گسیخته شد.
به گفته محمدعلی فروغی که آن زمان نخستوزیر بود با این کار اسم معرفهای را نکره کردند.
به قول عیسی صدیق یکی از صاحبمنصبان دیگر عهد پهلوی اوّل، تبعات تغییر نام پارس به ایران دههها با کشور ماند و مثلاً اروپائیان فکر میکردند که ایران یکی از ممالک جدید الولاده عثمانی است و iran و iraq را با هم اشتباه میگرفتند.
طرفه آنکه در اواخر پهلوی دوم که رژیم بعلت انتقادات حقوق بشری در مطبوعات غربی به شدت بدنام شده بود، پرویز راجی سفیر شاه در لندن برای راهاندازی یک موج تبلیغاتی معکوس و بازسازی سیمای مخدوش رژیم مأمور میشود.
راجی با یک شرکت مشاوره تبلیغاتی معتبر تماس میگیرد و ماحصل این میشود که دگربار در متون لاتین نام ایران به صورت پرشیا ضبط شود تا از رهگذر این بازی زبانی مخاطبان و خوانندگان سردرگم و متوجه رژیم شاهنشاهی ایران نشوند!
نمیشود از شباهتها سخن گفت و به تفاوتها نپرداخت. بریتانیا یک مشروطه سلطنتی است و صاحب یکی از قدیمیترین دموکراسیهای جهان و سطح توسعه سیاسی آن مانند میزان توسعه اقتصادی و صنعتیاش، دههها و سدهها از ایران جلوتر است.
همانگونه که در ایران نمیتوانیم به یک سنت فاشیستی مشخص زبانی و فرهنگی ارجاع دهیم، نمیتوانیم از تجربه سیاسی دمکراتیک معتبری هم نام ببریم.
این بدان معنی خواهد بود که نزدیکبینی و سردرگمی انگلیسی چون در بستر یک سیاست دمکراتیک قرار دارد، به استثنای مسأله ایرلند شمالی در سه دهه آخر سده بیست، یحتمل جنبههای نغز و لطیفهگویانه آن از سویههای آزارانده و ضد حقوق بشری آن بیشتر است.
اما در ایران وقتی یک استاد سخن که دههها به بزرگی منش و نیکی روش شهره است به دلیل نزدیکبینی عینکش دوردستها و افقها را نبیند و لغزشی مرتکب شود، در غیاب «سنت سیاسی کرامت برابر» کلامش پژواکی ناخوش یافته و این بیم وجود دارد له فرادستان و علیه فرودستان مورد استفاده واقع شود.
سیاست کرامت در برابر «سیاست شرافت» تعریف میشود و ناظر به نگاه برابر و حقوقی به تمامی اتباع و شهروندان یک جامعه، فارغ از خون و تبار و زبان و مذهب و نژاد آنان است.
در دوران ماقبل مدرن شرط ورود به جرگه اشراف، زمیندار بودن یا وابستگی به مقامات و تشکیلات روحانی بود. توسعه سیاسی جوامع امکان گذار از سیاست شرافت به کرامت برابر همه انسانها را فراهم کرد.
پس گام اول به رسمیّت شناختن حق فرد و تثبیت آن است. پس از نهادینه شدن ارزشهای جهانشمول فردی و از خطر رستن آنها در برابر خطرات گوناگون، آنگاه میتوان به چندفرهنگگرایی اندیشید. چندفرهنگگرایی چیزی نیست جز احترام به حقوق جمعی انسانها و بهرسمیّت شناختن هویّت گروهی و تنوّع و تکثّر اجتماعی آنها.
حکایت توسعه سیاسی چیزی جز برداشتن این دو گام نیست.
اما این گامها در همه کشورها یکسان برداشته نشده است. در ممالکی که پیشینه بهتری از لحاظ رواداری و اتحاد و همبستگی در پویه تاریخی خود داشتهاند و با هزینه کمتری این راه را طی کردهاند، قدمهای بعدی را آسانتر برداشتهاند.
همانگونه که در ابتدای این سطور از رهگذر مقایسه ایران و بریتانیا بیان شد، برای ایران به جهت نقش بیبدیل مذهب در تکوین هویّت ملی و دشواره عرفی شدن آن، برداشتن گام اول دشوارتر از گام دوم است.
اما میتوان ادعا کرد ایران با داشتن پیشینهای دور و دراز در داشتن نوعی وحدت در عین کثرت و تداوم تاریخی، اگر در تثبیت حقوق شهروندی برابر و ارتقای سطح توسعه سیاسی موفق شود، امکان در پیش گرفتن نوعی سیاست چند فرهنگگرایی در آینده وجود خواهد داشت.
سیاستی که با حفظ نقش کانونی زبان فارسی امکان آموزش و ارتقای سایر فرهنگها و زبانهای موجود را فراهم آورد.
برعکس درباره ترکیه با وجود آنکه سطح توسعه سیاسی آن در مرحله کنونی به مراتب از ایران بالاتر است، الگوی جامعهشناختی توسعه دولت ملی و نقش مرکزی زبان در آن، دشوار میتواند با یک سیاست چند زبانه کنار بیاید.
نظرات